(✿◠‿◠)محمد طاها عسل آبجی (✿◠‿◠)

داداشی صبح با بابا ومامان به مرکزبهداشت رفتین.وقتی واکسن زدی خیلی گریه کردی. یک ساعت بعدشربت استانمینوفن خوردی وخدا رو شکر نه تب کردی ونه مریض شدی.           ...

داداشی جونم 6آذر 91 بود که ساعت 7 صبح از خواب بیدار شدم وبابا ومامان منو رسوندن مدرسه وخودشون رفتن همون بیمارستانی که مامان اونجا کار میکنه .ساعت 11:30 بود که باباجون اومد دنبالم وباهم رفتیم بیمارستان ساعت 12 بود که مامان رو بردن اتاق عمل خاله سمانه هم بامامان رفت و از عمل فیلم گرفت تا اینکه ساعت 12:25 انتظار طولانی من به پایان رسید وتو به این دنیای بزرگ اومدی .من خیلیییییی خوشحالم. اینم اولین عکست. وزن  هنگام تولد:400/3                                   &nbs...

داداشی اولین مسافرتت ماسال بود که تو 1 ماهگیت  رفتیم اونجا خونه ی با بابزرگ بود وقتی رسییدیم بابا واست یه گوسفند چاق و چله سر برید.  دومین مسافرتت هم استانه اشرفیه بودکه اونم تو1 ماهگیت بود. ...

داداشی از وقتی به دنیا اومدی ومن وبلاگ نی نی ها را می دیدم می خواستم واست بسازم اما بلد نبودم. ولی بعد ازمدتی یاد گرفتم وواست ساختم .حالا میخواهم خاطراتت رو توش بنویسم تا تو این دنیا ی بزرگ یه کار کوچیکی واست کرده باشم. ...