(✿◠‿◠)محمد طاها عسل آبجی (✿◠‿◠)

سلام.این پست واسه ی حمام کردن محمد طاها هست....این عکسای حمام رفتن عشق آبجی...       از همتون  ممنونم که بهم سر زدید و نظر دادید بازم منتظر نظر هایتان هستیم.بای              ...

23 مرداد تولد من و دندونی داداشی بود خیلی خوش گذشت.همه بودن مامان چه سفره ای گذاشته بود.به به!! دندونی و تولد ما از ساعت 6:30 بود تا هروقت که می خواستن .خیلی خوش گذشت.اینم لیست مهمون هاا:هلیا و مامانش-مهنیا و مامانش-سارینا و مامانش-صدقه و مامانش-زهرا و علیرضا ومامانشون-خاله سمانه و مامانی-سعیده و سمیه و سمانه و خاله فتانه- اینم از عکسای تولد و دندونی:                                               &nb...

٩ ماه گذشت              از اولین دیدار            از اولین خنده               از اولین گریه                 چه قدر بد بود پشت در اتاق عمل انتظار کشیدن دیدن کسی که سالها انتظارش را می کشیدی پشت در اتاق عمل اندازه ١٠٠ سال گذشت.راه رفتن پشت در اتاق عمل از همه چیز بد تر بود.دعا کردن پشت در های بسته...وبعد٣٠ دقیقه دعا کردن صدات می کنن تا کسی رو که سالها منتظرش بودی ببینی.هیچ وقت ا...

سلام .خوبید؟ما روز قبل عید فطر از رشت راه افتادیم تا بریم به تبریز خیلی خوش حال بودیم .البته من ومامانی و بابایی و دایی و مهنیا و زندایی یه روز زود تر رفتیم.و تواردبیل موندیم.شب بعدش ما همگی تو پارک شمس تبریز شام خوردیم و موقع خواب به خونه ی عمو عبدلرضا رفتیم.خونش خیلی با صفا بود.صبح زود بیدار شدیم و رفتیم  خانه مشروطه.اینم عکسای اونجا.                           بعدش هم رفتیم موزه.موزش خیلی جالب بود ولی عکاسی ممنوع بود و عکس نگرفتیم. ولی رفتیم پارک کنارش و کلی عکس گرفتیم. اینم از عکسایی که تو پارک گرفتیم....

سلام داداش گلم تو این پست دارم عکسای بعد از حمامت رو می گذارم. الهی قربونت بشم. خوب حاضرید بریم سراغ عکسا؟ برییییییییییم ...

سلام .داداش من از تنها چیزی که می ترسه جارو برقی.خیلی می ترسه. امروز مامان داشت خونه رو  جارو می زد تو اصلا تا نیم کیلو متری جارو برقی هم نمی یومدی. مامان جارو رو یه جا گذاشت من جارو رو یه کوچولو تکون دادم تو دویدی رفتی اونور.آخییییییییییییییی. بای ...

سلام دیروز مامانی اینجا بود.من ساعت ١ ظهر یه بستنی لیوانی برداشتم تا بخورم.اولش چند قاشق هم بستنی به تو دادم. بعدش از جلوت رد شدم و بستنی رو روی اپن گذاشتم همون لحظه گفتی مَ مَ !!!!!!!!!!!!اونم چه جوری انقد جدی گفتی که نگو و نپرس الانم من و مامان وبابا اینجوری نشستیم تا مارو صدا کنی.پس زود تر ما رو صدا کن ،که ما اینجوری شیم.                                                      ...

سلام .چند وقت پیش خاله مهناز آش داشت همه بودن.آخییییییییی مهدیار هم بود.وقتی همه رفتن ما و بچه های خاله مهناز بودیم.مامان جووووووووون هم از ما عکس گرفت.روی هر عکس توضیح دادم. تاپست بعدی بای بای ...

سلام داداشی 8 ماهگیت مبارکههههههههههههه ایشالله هزار ساله شی بوووووووووووووووووووووووووووووووس   اینم کیک تولدت البته تولدت که نه 8 ماهگیت مبارک.ILOVE YOU             خوب اینم عکست.الان که دارم این رو می نویسم داری غش غش می خندی بای ...