شب ضربت
سلام.١٩ رمضان امسال یعنی ٥ مرداد مامانی افطاری همه ی فامیلا رو که تو رشتن دعوت کرد.از فامیلای مامانی گرفته تا فامیلای بابایی.هلیا،مهنیا،نگین،نگار،علی،زهراوکلی مهمان دیگه. افطار و خوردیم و بعد شام ٥ دقیقه نشد عمه مرضیه و عمو احمد رفتن. حالا ما موندیم و فامیلای مامانی.اون شبی من واسه علی و زهرا وب درست کردم.بعدش هم اونا و خاله شهری و بچه هاش رفتن خونه ما وخاله فتانه و بچه هاش رفتیم مهدیه رشت.خیلی شلوغ بود. رو فرشی رو پهن کردیم و نشستیم.توی رشت برعکس تهران اول قرآن به سر میکنن.قرآن به سر رو که کردیم او مدیم خونه ساعت ٢:٣٠ شب. من می خواستم تا سحر نخوابم.مامان گفت الکی برو بخواب تا مهنیا خوابش ببره ولی خودم خوابیدم.سحر ١٠ دقیقه به اذا...
نویسنده :
سحر
12:35